loading...
رابطه های عاطفی
جواد بازدید : 20 جمعه 22 شهریور 1392 نظرات (3)

 از کلاس زبان بر می گشتم .هوا خیلی سرد بود.مدام دستام رو می گرفتم جلوی دهنم و " ها " می کردم.اوایل ترم زمستانی بود.

مدتی بود که احساس تنهایی عجیبی می کردم.نمیدونم چرا ولی انگار یه چیزی کم داشتم.نمیدونستم این چه حسیه.به آهنگ های غمگین و عاشقانه علاقه پیدا کرده بودم.انگار یه جورایی عاشق شده بودم اما شخص حقیقی وجود نداشت.هوای سرد هم احساس من رو تشدید می کرد.

دیشب خواب عجیبی دیدم .توی خواب یه دختر رو دیدم که می خنده و من هر چی دنبالش میرم بهش نمیرسم.نمی دونم خواب خوبی بود یا نه.

دیگه نزدیکای خونه بودم که برف شروع به باریدن کرد.سرم پایین بود که یکی ازم پرسید:

آقا پسر ببخشید ساعت الان چنده؟

 

اون صدا  خیلی عجیب بود.انگار آشنا بود.اما نباید نگاه می کردم.اهل نگاه به نامحرم نبودم.

زبونم گرفته بود.ساعتم رو نیگا کردم گفتم  ت ت تقریبا پنج و نیم. یدفعه زد زیر خنده گفت حالت خوش نیست؟ نمیبینی هوا تاریک شده.اصلا حواسم نبود که ساعتم باتریش تموم شده .کفش هاشو دیدم.کتونی سفید با خط های آبی.

تا چند ساعت گیج و ناراحت بودم.به خودم میگفتم حتی نمی تونی به یه دختر ساعت بگی!

اصلا حوصله کسی رو نداشتم.یه جوری شده بودم.همش تو فکر بودم.

تو این حال و هوا بودم که یکی از دوستام اس ام اس داد.نوشته بود:

پدرام تا حالا عاشق شدی؟

نوشتم نه! مگه منو نمیشناسی.؟

اس ام اس داد:

همه یه روزی عاشق میشن.

نظرم عوض شده بود.براش یه اس ام اس فرستادم.

زنگ زد و غش غش به من خندید...

کاش یکی بود که می تونستم باهاش درد و دل کنم.رفتم پیش مادرم.

 گفتم: مامان.

گفت چیه پول می خواهی؟

گفتم نه.

گفت برو دوتا نون بگیر بیا.

پول رو داد دستم گفت بجنب دیگه وایساده داره منو نیگا می کنه.

توی راه گفتم چطوره  به علی بگم.بهترین دوست منه. حالا نگم کی بگم؟

نون ها رو گذاشتم خونه رفتم در مغازه اش.

خیلی شلوغ بود.یدفعه یه جفت کتونی سفید با خط های آبی دیدم.زود رفتم جلو نیگا کردم.

همه به من خیره شده بودن.

گفت اتفاقی افتاده آقا؟

خودش نبود.

بر گشتم خونه نشستم پشت میز. شروع کردم به نوشتن روی کاغذ:

بنام خدای عاشق ها و معشوق ها...

 

از اون روز تنها همزبون من شده بود نوشتن.نوشتن برای شاید دلم.

هر روز غروب همون موقع که بار اول دیده بودمش می رفتم همون جا منتظر می موندم.

یه بادبادک تو آسمون بود.

مدت زیادی بود که کار من شده بود نگاه کردن به کفش های مردم

کتونی سفید با خط های آبی...اون صدا...

همش جلوی چشمام بود.

دیگه همه چی برام بی معنی شده بود.از هیچی لذت نمی بردم.

بد جوری گیر افتاده بودم.

یه شاخه گل رز کنده بودم گرفته بودم دستم.داشتم اونو پر پر می کردم.

دستامو گره زدم به هم.آسمون رو نیگا کردم.تو دلم گفتم خدا...

خورشید که داشت غروب می کرد بادبادک ها دو تا شده بودند و تسلیم باد اینور و اونور میرفتند.

بعضی وقت ها هم به هم گره می خوردند...

هیچ وقت اینقدر خودم رو ملامت نکرده بودم.حالا که دیده بودمش دیگه حتی یک ثانیه از جلوی چشام کنار نمی رفت.اگه فقط یه بار دیگه ببینمش...

با دوستم بیرون بودیم.دوباره دیدمش.از دور داشت میومد.زل زده بودم بهش.یکی همراهش بود.یه پسر جوان.

دوستم یدونه زد گفت چیکار می کنی؟!؟ چشم چرونی.!!؟؟

دنبال دردسر میگردی.اما من چشام دست خودم نبود...

قفل شده بود...خیلی زیبا بود...مثل یک فرشته.

صدای دوستم رو میشنیدم که میگفت پدرام ، جون مادرت دردسر درست نکن...

پدرام...

داشتن نزدیک میشدن.پسره داد زد چیه نیگا داره؟

اومد جلو.

من بلند شدم وایسادم.می خواستم بگم چی تو دلمه که یهو یدونه محکم زد زیرگوشم.

با هم دست به یقه شدیم.

دوستم ما رو جدا کرد.

حالا من ...

تو سرم جنون بود

تو دلم یه عشق پاک مونده بود

یه بادمجون بزرگ زیر چشمام ...

وز مادر بود.مادرم صبح رفته بود خونه مادر بزرگم و قرار بود تا ظهر بیاد.

چیزی به ظهر نمونده بود.خواهرم یه کادوی دو تیکه برای مادرم خریده بود.من هم که اصلا حواسم نبود کادو بخرم.وقتی خواهرم فهمید تیکه کوچیکش رو برداشت کادوش رو عوض کرد داد به من گفت برو زود یه شاخه گل بخر با این بده به مامان.

داشتم از گل فروشی میومدم بیرون که یه نفر با کتونی سفید و خط های آبی رفت تو.سریع برگشتم داخل.

 خودش بود.

گل فروش گفت طوری شده؟

گفتم نه می خواستم به جای این یه گل دیگه ببرم.این زرده چطوره؟

آفتاب گردون می بری؟

گفتم آره مگه چیه؟

همه خندیدند.

نمی دونستم چی بگم.گفتم اصلا دوتاشو می برم.گفت بپیچم؟

- نه نمی خواد.

نمی دونستم چیکار کنم.عرق کرده بودم.دست و پامو گم کرده بودم.

 با عجله داشت پول گل رو حساب می کرد که بره.

جلوی در گفتم:

 خانم ببخشید منو یادتون میاد؟

همون حواس پرته که ازش ساعت پرسیدید!

گفت نه.

رفت بیرون...

 

یه دلم میگه برم برم

یه دلم میگه نرم نرم

طاقت نداره دلم دلم...

پدرااااااااام!

صدای ضبط رو کم کن! .چقدر این آهنگ رو گوش میدی!؟؟.

ناسلامتی ما کنکور کارشناسی ارشد داریم ها.

خواهرم که اینو گفت ضبط رو خاموش کردم.با تعجب اومد بیرون گفت چیه ؟ آدم شدی...!

مدتی بود که همه میدونستن نباید سر به سرم بذارند چون با همه حتی خواهرم دعوا می کردم.

اما دیگه حوصله دعوا هم نداشتم.سر قضیه اون پسره خیلی به هم ریخته بودم.نه بخاطر کتکی که خوردم.

آخرش به حرف اون دلم که میگه برو  ، گوش کردم.

ولی تو دلم همش تو این فکر بودم که اون پسره کی بود؟

بعد اون ماجرا یه بار تعقیبش کرده بودم.می دونستم هر روز از کجا رد میشه.

شاید تا اون موقع به تعداد انگشت های دستام هم به نامحرم نیگا نکرده  بودم.

اونور خیابون بود.منو دیده بود ولی به روی خودش نمی آورد.

پیش خودم می گفتم اون پسره هر کی باشه من کوتاه نمیام.

رفتم جلو گفتم خانم وایسا.خواهش میکنم.باید باهاتون حرف بزنم

 

همینطور که سرم پایین بود گفت:

آقا  پسر بابت اون روز معذرت می خوام. قبول کنید کار شما هم اشتباه بوده.

برادرم اهل دعوا نیست.فقط یه کم غیرتیه.

خدا رو شکر کردم که اشتباه می کردم.

برادرش بود...

 

چشمم افتاد به اعلامیه سالگرد فوت همسایه کناریمون:

 

یکسال گذشت...

 

سال گذشته همین موقع ها بود که از من ساعت پرسید.یادمه تازه همسایه ما فوت کرده بود.

روی صندلی پارک نشسته بودم.از همه جا و همه کس بریده بودم. احساس کردم یکی اومد کنارم نشست.

از بچه های قدیمی باشگاه بود و من فقط باهاش سلام علیک داشتم.

- چاکر آقا پدرام هم هستیم...!

- ما بیشتر..! (از بوی سیگار متنفر بودم)

-چه مرگته پسر؟ کسی از نزدیکانت مرده؟(روشو کرد اونور دود سیگارو بیرون بده)

- نه...میشه سیگارتو خاموش کنی؟

- کنکور قبول نشدی؟

- نه...خواهش می کنم سیگارتو خاموش کن.

- فهمیدم...عاشق شدی...!(غش غش خندید و شروع کرد به خوندن یه ترانه..عاشقی کار دله...)

نمیدونم چرا ولی اون روز از سیر تا پیاز ماجرا رو براش تعریف کردم.چند بار هم به من سیگار تعارف کرد.

گاهی اوقات به خودم می گفتم بگیر یه پک بزن ولی سریع تلنگری میزدم : دیوونه همه همینجوری سیگاری میشن ...

فهمیده بودم که اون خیلی با تجربه است.

با من  صحبت کرد و گفت فقط به حرفای من گوش بده.من بهت میگم چیکار کنی.

تنها یک کلمه می تونست اونو توصیف کنه:

رفیق ناباب

 

 

اسمش کامیار بود.زیادی باهاش دمخور شده بودم.به قول بچه ها گفتنی خیلی بهم حال میداد.

با تمام دوستانم فرق می کرد...همه دوستام آدم حسابی بودند.

پاتوق کامیار و دوستاش باشگاه بیلیارد بود.زنگ زده بود برم اونجا ببینمش.

باشگاه بیلیارد بزرگی بود.من تا اون روز باشگاه بیلیارد نرفته بودم.سر یک میز داشت بازی میکرد...

به به ! ببین کی اومده...آقا پدرام! رو به دوستانش کرد و گفت:

این آقا پدرام از اون بچه های گل روزگاره.

یه ضربه محکم به توپ های بیلیارد زد و چرخید.

بعد دوستاشو به من معرفی کرد.

روی میزی که اون طرف باشگاه بود نشستیم.یک سیگار در آورد روشن کنه و در همون حال دوباره تعارف زد.

شروع کرد به حرف زدن:

ببین پدرام جان باید یه جوری شماره موبایلت رو بهش بدی.بعد اون زنگ میزنه یا شاید اس ام اس.

 بعد هم دیگه همه چی ردیفه!

گفتم من روم نمیشه بهش شماره بدم.کجا بهش بدم؟ اصلا اگه نگیره چی؟

کامیار: نه دیگه نشد...باید یه جوری بدی که نتونه نگیره...

رفتم که نقشه اش رو عملی کنم.همش دعا می کردم.کامیار گفته بود باید بندازی توی جیبش یا تو کیفش یا ...

کمی تعقیبش کردم . سوار اتوبوس شد.یه سوشرت  سفید تنش بود.

فکر کردم بندازم توی کلاهش.

به خودم میگفتم آخه تو رو چه به این کار ها...

چند بار نزدیک شدم بد جوری عرق کرده بودم.

اصلا حواسش نبود ...سریع شماره ام رو با یک خط توضیح انداختم توی کلاهش.

یه پسره داشت نگاه می کرد.چند ثانیه به من زل زد...از ترس داشتم می مردم...ولی چیزی نگفت فقط یه چشمک زد.

حالا باید کاری رو انجام میدادم که همیشه ازش بدم میومد...

باید انتظار می کشیدم...

انتظار...

 

روی اون کاغذ نوشته بودم: من فلانی ام باید باهاتون صحبت کنم.

گوشی یه طرف اتاق بود من طرف دیگه.

زنگ خورد...

نفهمیدم چطوری خودمو رسوندم به گوشی. باز هم کامیار بود.

همینطور که رو زمین دراز کشیده بودم بلافاصله دوباره  زنگ خورد...

کامیار تو آدم نمیشی..؟؟!!  بابا بسه دیگه!

_گوشی: الو..! الو  !(خودش بود)

_من: س..س..سلام .م..م..من می خواستم بگم...

گوشی:  علیک سلام فردا ساعت 3 بعد از ظهر بیا پارک بالا.روی نیمکت روبروی سُرسُره قرمزه می بینمت.

کامیار می گفت مشکوک می زنه.من چند تا از بچه ها رو میارم چند دقیقه منتظر می مونیم اگه خبری نشد میریم.

بعد هم چند تا دیالوگ و جمله های قشنگ  قشنگ گفت نوشتم...

شب که خوابم نبرد.دم صبح دو سه ساعت خوابیدم . پارک خلوتی نبود اما توی  اون ساعت خیلی خلوت بود.

10 دقیقه دیر کرد.

هر ثانیه اش یک ساعت می گذشت.

چند قدم مونده به نیمکت من بلند شدم و ایستادم چند ثانیه هم دیگه رو نیگا کردیم. لبخند زد و گفت:علیک سلام

گفتم : سلام.!

همش دور و اطراف رو نیگا می کردم که مبادا کسی ما رو ببینه.

من نمی تونستم تو صورتش نگاه کنم.یعنی تو صورت هیچ دختر تا حالا بیشتر از یک نگاه ، نگاه نکرده بودم. همش نگام رو زمین بود و هر چند دقیقه یه نگاه تو چشماش می کردم.

گفت بگو! مگه نمی خواستی باهام صحبت کنی؟

حرف های کامیار یادم رفته بود.

بهش گفتم می خوام ازتون خواستگاری کنم . به خانواده هامون هم اطلاع میدیم.!

اینو که گفتم خیلی تعجب کرد.

گفتم: 

اصلا...اصلا با خانوادم میاییم خونتون .بد جوری لبخند میزد و به حرف هام  می خندید.شاید چون اون موقع ها فقط 18 سالم بود.

هر چی تو دلم بود بهش گفتم.حالا دیگه دلم رو زده بودم به دریا.

گفت دوباره بهت زنگ میزنم. دیرم شده باید برم....

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط ایدا اسدی در تاریخ 1392/06/22 و 17:20 دقیقه ارسال شده است

برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو/برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه/برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن/برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر/برای عشق وصال کن ولی فرار نکن/برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن/برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش.برای عشق خودت باش ولی خوب باش.مرسی

این نظر توسط ایدا اسدی در تاریخ 1392/06/22 و 17:15 دقیقه ارسال شده است

مرسی عالی بود

این نظر توسط مهدی در تاریخ 1392/06/22 و 12:21 دقیقه ارسال شده است

جهت نصب راحت و آسان تولبار الکسا به سایت زیر مراجعه نمایید.
http://parsi-doc.ir

مطالب جدید سایت بروزرسانی شد دوست من لطفا به سایت من سر بزن
نصب تولبار الکسا بسیار مهمه در رنکینگ سایت در گوگل و تعداد بازدید سایت


کد امنیتی رفرش
درباره ما
به وبلاگ من خوش آمدید اگه تونستین همه ی مطالب رو بخونین جالبن بخونین قضاوت کنین نظر هم ندادی ندادی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظرتون مطالب این وب مفیده؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 8
  • بازدید کلی : 389
  • کدهای اختصاصی

    کد نمایش آی پی

    
    http://216.218.254.9/